در اواخر ماه جاری میلادی (۹ تا ۱۱ خرداد) کنفرانس AllThingsD با تهیهکنندگی دو ژورنالیست مشهور، والت ماسبرگ و کارا سویشر، دهمین سال برپایی خودش را جشن خواهد گرفت.
در اواخر ماه جاری میلادی (۹ تا ۱۱ خرداد) کنفرانس AllThingsD با تهیهکنندگی دو ژورنالیست مشهور، والت ماسبرگ و کارا سویشر، دهمین سال برپایی خودش را جشن خواهد گرفت.
ما هم در کهکشان نیوز بد ندیدیم که به شیوهٔ خودمان و با یک یادآوری نوستالژیک، به استقبال این رویداد سالانه و در نوع خود معتبر و خاص برویم.
اما قبل از آن بگذارید نگاهی داشته باشیم به مراسم امسال یا D10، تا این لحظه حضور این چهرهها در کنفرانس D10 مشخص شده است:
تونی بیتز: مدیرعامل Skype
مایکل بلومبرگ: شهردار نیویورک
دکتر اِد کتمول: رئیس استودیوهای انیمیشنWalt Disney و Pixar
تیم کوک: مدیر عامل Apple
دانیل اِک: مؤسس و مدیرعامل Spotify
لری الیسون: مؤسس و مدیر عامل Oracle
رید هافمن: رئیس هیئتمدیره LinkedIn
جان لیبوویتز: رئیس کمیسیون تجارت فدرال
ماری میکر: عضو مؤسسه سرمایهگذاری ریسکی KPCB
ناتان میر وُلد: مؤسس و مدیرعامل Intellectual Ventures
شان پارکر: کارآفرین
جان پاتریج: رئیس Visa
مارک پینکاس: مؤسس و مدیرعامل Zynga
آئرون سورکین: فیلمنامه نویس برنده اسکار
جف وینر: مدیرعامل LinkedIn
در کنفرانس پنجم AllThingsD یا همان D5 شاهد حضور بیل گیتس و استیو جابز بود. در آن مراسم بیشتر سوالات حول محور پیش بینی این دو غول تکنولوژی برای ۵ سال آینده بود... و حالا دقیقا ۵ سال از آن داستان می گذرد.
در ادامه، بخش اول از مصاحبه دو نفره کارا سویشر و والت ماسبرگ، با بیل گیتس و استیو جابز را که در سال 2007 انجام گرفت، خواهید خواند. هنوز که هنوز است از این مصاحبه به عنوان به یادماندنیترین مصاحبه دنیای تکنولوژی یاد میشود. گفتگویی صمیمی که در آن نظرات این دو پیشگام صنعت کامپیوتر را نسبت به هم، تاریخچه صنعت، و آینده آن تا ۵ سال آینده (یعنی اکنون) خواهید خواند.
پس از پخش یک ویدیو، جابز از سمت چپ و گیتس از سمت راست بر روی صحنه میآیند. با هم دست میدهند و سپس رو در روی کارا سویشر و والت ماسبرگ مینشینند.
کارا: خب، خیلی ممنون.
والت: قبل از اینکه شروع کنیم، چند پیشگام -البته که پیشگامهای اصلی را اینجا روی صحنه داریم- ولی چند نفر دیگر که واقعاً مهم اند در ویدیویی که الان دیدیم، بودند و بعضی از آنها اینجا در بین حضار هستند. میچ کاپور، هر جا که هستی ممکن هست بلند شوی؟ آنجا است. (تشویق حضار)
والت: و فرِد گیبونز که در کنفرانس D قبلی نبود ولی امشب اینجا است. این هم از فرِد، آنجاست. (تشویق حضار)
والت: و نمیدانم که اینجا هست یا نه، ولی میخواهم ژورنالیست قدیمی برنت شلندر از فورچون را هم ببینم. آنطور که میدانم آخرین مصاحبه دو نفری این دو (استیو و بیل) را انجام داده. البته نه روی صحنه، بلکه در مجله فورچون. برنت، نمیدانم اینجا هستی یا نه. اگر هستی، لطفاً بلند شو. (تشویق حضار)
کارا: خُب، شروع میکنیم. میخواستم بپرسم، در خیلی از وبلاگها و مطبوعات و رسانههایی از این دست، یک نوع جنگ شاخ به شاخ یا خالهزنکی دیده میشود. و ما دوست داشتیم به عنوان اولین پرسش از شما بپرسیم که هر یک از شما فکر میکنید که دیگری چه چیزی را به صنعت کامپیوتر و تکنولوژی اضافه کرده است. با تو شروع میکنیم استیو، در مورد بیل بگو. و بعدش بر عکس.
استیو: (در حالی که پشت سرش را میخاراند و عدهای از حضار احتمالاً به خاطر اینکه فکر میکنند او خواهد گفت: «بیل هیچ چیز به صنعت ما اضافه نکرده» میخندند) میگوید: خب، میدانی، بیل اولین شرکت نرمافزاری را در صنعت ما ساخت و فکر میکنم این کار را واقعاً قبل از این انجام داد که حتی کسی -غیر از بچههای مایکروسافت، بداند که یک شرکت نرمافزاری چیست. و این کار بزرگی بود. واقعاً بزرگ بود. و مدلی که برای کسبوکارشان کردند بدل شد به مدلی که واقعاً برای صنعت خوب کار کرد. فکر میکنم بزرگترین کار این بود که بیل فقط روی نرمافزار تمرکز کرده بود قبل از اینکه هیچ کس دیگری بداند که در اصل قضیه واقعاً نرمافزار است.
کارا: این مهم بود؟
استیو: این چیزی است که من میبینم. منظورم این است که خیلی چیزهای دیگر هست که میشود گفت، ولی این بالاترین رتبه را دارد. و فکر میکنم ساختن یک کمپانی خیلی سخت است، (تشویق حضار) و نیازمند بهترین تواناییهای مجابکننده تو است تا بهترین افراد ممکن را استخدام کنی و آنها را در کمپانی نگهداری و با امیدواری وادارشان کنی بهترین کار زندگیشان را انجام دهند. و بیل قادر بود در تمام این سالها اینطور باشد. و من این را تحسین میکنم.
والت: بیل، به نظرت استیو و اپل چی به صنعت اضافه کردند؟
بیل: خب، اول دلم میخواهد روشن کنم که: من استیو جابز تقلبی نیستم. (انفجار خنده حضار؛ اشاره بیل به بعضی آگهیهای اپل است که در آن یک کاراکتر چاقالوی بامزه که نماد ویندوز است، خودش را به جای کاراکتر مک که آدم لاغر و چالاکی است جا میزند.) آنچه استیو انجام داده کاملاً شگفتانگیز است، و اگر به 1977 برگردیم، آن کامپیوتر Apple II و این ایده که یک دستگاه برای مصرفکننده عادی باشد، ایدهای بود که مشخصاً منحصر به اپل بود – آدمهای دیگری با محصولات دیگری هم بودند ولی این رؤیا که چنین محصولی میتواند پدیدهای خارقالعاده و قوی باشد را اپل دنبال کرد. بعد یکی از بامزهترین کارهایی که ما کردیم پروژه مکینتاش بود که خیلی هم ریسکی بود. ممکن است مردم یادشان نیاید ولی اپل واقعاً سر این پروژه قمار کرد. لیسا چندان خوب نبود و بعضیها داشتند میگفتند که کل رویکرد بد بوده، ولی تیمی که استیو داخل کمپانی ساخت، پروژه را دنبال کرد، حتی بعضی روزها از زمان خودش هم جلوتر به نظر میرسید. نمیدانم دیسک درایو تویگی را یادتان هست یا نه...
استیو: یک صد و بیست و هشت کیلو بایت.
کارا: آهان دیسک درایو تویگی، بله. (حضار معلوم نیست به چی میخندند. شاید چیزی که دوربین نگرفته.)
بیل: یک بار استیو نطقی کرد که یکی از سخنرانیهای مورد علاقه من است، به طور مشخص آن جایی که گفت: «ما محصولاتی را میسازیم که خودمان میخواهیم استفاده کنیم». و او واقعاً با آن ذوق و سلیقه بینظیری که از قدیم داشت این را دنبال کرد، که تأثیر بزرگی در صنعت ما داشت. و تواناییاش در تشخیص اینکه ظرفیتهای بزرگ بعدی کجا خواهند بود شگفتانگیز بوده. به معنای واقعی کلمه وقتی که به اپل برگشت، کمپانی داشت ورشکست میشد، ولی او دوباره خلاقیت و ریسکپذیری را برگرداند که بینظیر بود. کل صنعت کامپیوتر به طور وسیعی از کارش سود برد. ما هر دو خوششانس بودیم که جزئی از آن شدیم، او به اندازه همه ما در این پیشرفتها سهیم است.
استیو: در ضمن هر دو خیلی خوشبخت بودهایم که با شرکای فوقالعادهای کار کردهایم که کمپانیهایمان را با وجودشان تأسیس کردیم، همینطور آدمهای بینظیری که جذب کردیم. منظورم این است که پشت هر کاری که در مایکروسافت و اپل انجام شده، آدمهای تحسینبرانگیزی وجود دارند که هیچکدام امروز اینجا حضور ندارند.
والت: پس یکجورهایی شما نماینده آن آدمها هستید.
استیو: آره، یکجورهایی اینطور است. خیلی هم قابل لمس است.
والت: بیل از Apple II و سال 1977 و 30 سال قبل گفت. و چند تا کامپیوتر دیگر هم بودند که این ایده که ممکن است عموم مردم بخواهند از آنها استفاده کنند را هدف گرفته بودند. و حالا که به عقب نگاه میکنیم، با استانداردهای فعلی، یک آدم واقعاً معمولی امروزی احتمالاً قادر نمیبود از آنها استفاده کند. ولی اینها مسلماً کمک کرد به اینکه بفهمیم کاربران کامپیوتر چه کسانی میتوانند باشند.
من نگاه میکردم به یک آگهی اپل مال سال 1978. یک آگهی چاپی که از ظاهرش معلوم بود که چقدر قدیمی است. و میگفت هزاران نفر کامپیوتر اپل را کشف کردهاند، هزاران نفر. (خنده حضار و استیو). و البته میگفت که شما نمیخواهید یکی از آن کامپیوترهایی بخرید که باید کارتریج داخلشان بگذارید. فکر میکنم منظورش آتاری یا چیز دیگری بود...
استیو: اُه، نه.
والت: ...شما یک کامپیوتر میخواهید که بتوانید برنامههای شخصی رویش بنویسید. و مشخصاً مردم هنوز هم دنبال همین هستند.
استیو: آن روزها چند تا آگهی واقعاً عجیب و غریب داشتیم. یکی بود که داخل آشپزخانه بود و یک خانمی که شبیه همسرهای خانهدار بود داشت دستور پخت غذا را با کامپیوتر تایپ میکرد و شوهرش با یک چهره تأییدآمیز داشت از پشت سر نگاه میکرد. (خنده حضار) چیزهایی شبیه این.
والت: چطور جواب داد؟
استیو: فکر نمیکنم که خوب بوده باشد.
والت: میدانم که تو (بیل) مایکروسافت را قبل از سال 1977 شروع کردی. و به گمانم اپل یک سال قبل شروع کرده بود، 1976.
استیو: 76
والت: مایکروسافت در...
بیل: 74، سالی بود که ما نوشتن BASIC را شروع کردیم. و بعد BASIC را در سال 75 عرضه کردیم.
والت: بعضیها در اینجا، البته به گمانم عده کمی، میدانند که در واقع در Apple II تعدادی از نرمافزارهای مایکروسافت وجود داشت. میخواهی صحبت کنیم که چه اتفاقی افتاد، چطور (این همکاری) رخ داد؟
بیل: آره. آلتایر و چند شرکت دیگر -در واقع حدود 24 شرکت- بودند که دستگاههای مختلفی داشتند، ولی گروهِ 77 (رقبای سال 1977) شامل PET، TRS-80...
والت: Commodore PET ؟
بیل: آره، Commodore PET و TRS-80 و Apple II بودند. BASIC اصلی Apple II را Integer BASIC نام گذارده بودند، که ما هیچ کاری با آن نداشتیم. ولی بعد نوبت به BASIC شناور رسید که من بیشتر با واز روی آن کار کردم. من، در واقع... (استیو وسط حرف او میپرد)
استیو: بگذار من داستان را تعریف کنم. (خنده حضار) واز، شریک من که با هم اپل را تأسیس کردیم، استیو وازنیاک. یک آدم بااستعداد بینظیر. او یک BASIC نوشت که واقعاً بهترین BASIC روی کره زمین بود. کارهایی میکرد که هیچ BASIC دیگری نمیکرد. لازم نبود اجرایش کنید تا پیغامهای خطا (error) را پیدا کنید. چون وقتی مشغول تایپ کردن بودید آنها را نشان میداد. از هر نظر بهترین بود، به جز یک چیز، ممیز ثابت بود، درست؟ شناور نبود. و ما کلی تقاضا دریافت میکردیم که مردم میخواهند این BASIC از نوع ممیز شناور باشد. و «ما» یکجورهایی به واز التماس میکردیم، تو رو خدا، تو رو خدا نسخه شناورش را هم درست کن.
والت: «ما» منظورت کیست؟ چند نفر داخل اپل؟
استیو: خب، فقط من. (خنده حضار و والت و استیو. بیل چقدر عبوث است در این صحنه. انگار از اینکه استیو وسط حرفش پریده ناراحت شده). داشتیم به واز التماس میکردیم که نسخه شناور را هم درست کند ولی هرگز انجامش نداد. میدانید، روی کاغذ مینوشتش. یعنی، هیچ اسمبلر (assembler) یا چیز دیگری برای نوشتنش نداشت. همهاش را روی کاغذ مینوشت و بعد تایپش میکرد. هیچوقت نشد که بنشیند و نسخه شناور را بنویسد.
کارا: چرا؟
استیو: این یکی از معماهای زندگی من است. نمیدانم، ولی هرگز نکرد. بنابراین، مایکروسافت یک BASIC شناور خیلی خوب و جاافتاده بین مردم داشت که در نهایت رفتیم به سراغشان و گفتیم «کمک.»
والت: و قیمتش چقدر بود -به گمانم داشتی برایمان میگفتی...
بیل: اُه، 31 هزار دلار بود.
والت: که اپل برای...
بیل: برای BASIC شناور داد. و من به اپل پرواز کردم و دو روز آنجا بودم تا کاست را بگیرم. آن موقع نوار کاستها وسیله اصلی برای ذخیره کردن همزمان اطلاعات بود، درست؟ و میدانید، خیلی همکاری بامزهای بود. (خنده حضار) و فکر میکنم بامزهترین روزها بعداً پیش آمد که دوباره با هم کار کردیم.
والت: بامزهترین روزها کِی بود؟ ماجرای بامزهترین روزها که بعداً پیش آمد را تعریف کن.
کارا: و شاید بعد ماجرای بدترین روزها. (خنده حضار)
والت: بگذار حرف بزنند...
کارا: سر به سرشان گذاشتم.
بیل: خُب، میدانید، شاید استیو بهتر بتواند این را شروع کند. گروهی که آنجا مشغول به کار روی مکینتاش بود، یک تیم خیلی متعهد بودند. و یک تیم مشابه هم در سمت ما وجود داشت که کاملاً روی این فعالیت متمرکز بود. جف هاربرز، و خیلی آدمهای بینظیر دیگر. و ما واقعاً آیندهمان را به موفقیت مکینتاش گره زده بودیم، تا مکینتاش موفق از کار در بیاید و در نتیجه رابط کاربری گرافیکی موفق از کار در آید. ولی ابتدا و در درجه نخست، چیزی که آن را فراگیر میکرد مکینتاش بود. بنابراین ما داشتیم با هم کار میکردیم. زمانبندیها نامطمئن بود. کیفیت نامشخص بود. و قیمت. ابتدا که استیو آمد، قرار بود کامپیوتر خیلی ارزانتری باشد، ولی خب ایرادی نداشت. (خنده حضار)
کارا: در هر دو مقر کار میکردید؟
بیل: خُب، ما در سیاتل بودیم و به کوپرتینو پرواز میکردیم.
والت: ولی مایکروسافت، اگر از چیزهایی که خواندهام درست به یاد بیاورم، آیا مایکروسافت یکی از معدود کمپانیهایی نبود که در آن موقع، مجاز به دیدن نمونهٔ اولیهٔ مکینتاش بود؟
استیو: بله. یک چیز جالب که الآن به یاد آوردنش سخت است این است که مایکروسافت آن موقع وارد حوزه نرمافزارهای کاربردی (application) نشده بود. آنها از مکینتاش سود بزرگی بردند چرا که به واسطه آن وارد این حوزه شدند. آن زمان لوتوس بازار اپلیکیشنها را تحت سلطه داشت.
بیل: درست است. ما به تازگی MultiPlan را ساخته بودیم که برای Apple II موفقیت بزرگی بود، و بعد میچ (کاپور) یک کار فوقالعاده روی IBM PC انجام داد و 1-2-3 وارد بازی شد، و آن بخش از کسبوکار را مال خودش کرد. بنابراین سؤال اصلی این بود که تغییر مدل بعدی که میشد انجام داد چیست؟ ما Word را داشتیم ولی WordPerfect با فاصله زیادی بهترین پردازشگر لغت مبتنی بر dBase بود.
والت: و Word بر مبنای DOS بود...
بیل: تمام این محصولاتی که گفتم بر مبنای DOS بودند.
والت: درست.
بیل: چونکه آن موقع ویندوز هنوز وارد صحنه نشده بود.
والت: درست.
بیل: اوایل دهه 90 بود که به ویندوز رسیدیم. بنابراین این قمار را کردیم که تغییر مدل اساسی بعدی، رابط کاربری گرافیکی خواهد بود و به خصوص، مکینتاش که با حافظه 128 کیلوبایتی آن را محقق کرد، که 22 کیلوبایتش برای بافر نمایشگر (screen buffer) بود، 14 کیلوبایتش برای سیستم عامل بود. بنابراین...
والت: 14 کیلوبایت؟ (خنده حضار)
بیل: آره.
والت: (میزان حافظه مصرفی) سیستم عامل مکینتاش اول 14 کیلوبایت بود؟
بیل: وقتی نرمافزار ما اجرا میشد باید 14 کیلوبایتش بارگذاری (Load) میشد تا وقتی که پوستهٔ اصلی بالا میآمد کل 128 کیلوبایت را اشغال کند.
استیو: سیستمعامل بزرگتر از 14 کیلوبایت بود. چیزی در حدود 20 کیلوبایت بود. (خنده حضار)
والت: متوجهام.
استیو: و حالا کامپیوترهایی با یک گیگابایت، دو گیگابایت حافظه را عرضه میکنیم و هیچ کس 128 کیلوبایت را یادش نمیآید.
والت: من یادم هست. یادم هست که کلی پول برای کامپیوترهای 128 کیلوبایتی دادم. خُب، پس دو کمپانی به طور نزدیکی روی پروژه مک کار میکردند چون با اینکه مایکروسافت تنها کمپانی نرمافزاری نبود ولی مهمترین یا یکی از مهمترین تولیدکنندگان نرمافزار برای مک بود، درست است؟
استیو: خب، اپل مک را به تنهایی ساخت، ولی ما بیل و تیمش را برای نوشتن یک سری اپلیکیشن وارد پروژه کردیم. خودمان روی چند اپلیکیشن کار میکردیم. MacPaint، MacDraw و چیزهایی مثل اینها را درست کردیم، ولی بیل و تیمش چند کار فوقالعاده انجام دادند.
کارا: حالا برای اینکه کمی جلوتر برویم، بعد از اینکه تو (استیو) رفتی و کمپانی تو (بیل) قوی و قویتر شد، (رو به بیل) بعد از آن مصیبتهایی که با رفتن استیو رخ داد، فکر میکردی چه بلایی بر سر اپل خواهد آمد؟
بیل: خُب، اپل نتوانست تعادل خودش را حفظ کند. ما به ساخت نرمافزار برای مکینتاش ادامه دادیم. اکسل (Excel) که من و استیو با هم در نیویورک معرفی کردیم، جلسهٔ بامزهای بود که خیلی خوب پیش رفت. ولی بعد، میدانی، اپل نتوانست خودش را به خوبی از پلتفرم غالب بازار جدا کند.
والت: منظورت ویندوز است؟
بیل: داس و ویندوز.
والت: بله. ولی به طور مشخص این ویندوز بود که در دهه 90 اوج گرفت.
بیل: سال 1995 بود که ویندوز محبوب و فراگیر شد. رویارویی اصلی بین مک و ویندوز نبود. بلکه بین رابط کاربری متنی و رابط کاربری گرافیکی بود. و وقتی 386 (پلتفرم PC-MOS/386) آمد و حافظه بیشتری در اختیار ما قرار گرفت، و سرعت به اندازه کافی بالا رفت و ابزارهای توسعه محصول از راه رسیدند، قماری که روی مدل رابط گرافیکی کردیم، برای همهٔ ماهایی که زودتر آمده بودیم و میگفتیم «آینده اینطوری خواهد شد» بالاخره جواب داد.
والت: ولی اپل نتوانست محصولاتش را جا بیندازد!؟
بیل: بعد از اینکه مکینتاش 512 کیلوبایتی تکمیل شد، خط تولید نتوانست با آن سرعتی که لازم بود، آمادهاش کند -دیگر استیو آنجا نبود (خنده). و در واقع ما داشتیم دربارهٔ قرارداد سرمایهگذاری و برخی تعهدات و چیزهای دیگر با گیل آملیو مذاکره میکردیم (خنده والت و برخی از حضار) نه جدی میگویم...
کارا: بدجنسی نکن (احتمالاً خطاب به والت که با صدای بلند خندید.)
بیل: ببخشید؟
کارا: همین که میگویی گیل آملیو، میتوانی توی چهرهاش... (ما تصویر چهره والت را نداریم.)
بیل: خلاصه که آخر هفتهها با او (آملیو) تلفنی راجع به این چیزها صحبت میکردم و بعد، یک مرتبه استیو به من زنگ زد و گفت: «نگران مذاکرهات با گیل آملیو نباش. از الآن میتوانی با خودم حرف بزنی.» و من گفتم: «وآو!» (خنده حضار و چهار نفر)
استیو: گیل آدم نازنینی بود، ولی یک جملهای دارد. جایی گفته بود: «اپل مثل یک کشتی است با یک سوراخ در کَفَش، که دارد در آب جلو میرود و کار من این است که کشتی را در مسیر صحیح نگه دارم.» (شلیک خنده حضار و چهار نفر. استیو به بیل نگاه میکند، بیل با دست به پایین رفتن کشتی اشاره میکند. معلوم است مطلب را گرفته؛ کشتیای که سوراخ باشد، فرقی نمیکند در مسیر صحیح برود یا نه، چون به هر حال مقصدش کف دریا است!)
ادامه دارد.